خاطره این روزها برای گلم
عشق مامان سلام می خوام برات از سه شنبه ای که گذشت بگم که طبق معمول روزهای قبل مامان برای پیاده روی رفته بود به پارک نزدیک خونمون ( وای مامانی لحظه شماری می کنم گلم به زودی ببریمت به پارک برای بازی قربونت برم مثل همه نینی گوگولوهایی که تو پارک می بینم ) داشتم میگفتم ... مامانی زنگ زد به گوشیم و گفت شب می آییم و کلی مامان رو سورپرایز کردن... ساعت 8:30 مامانی مهناز و بابایی علی و خاله طناز و ...مامان جونی مامانیه من اومدن وحسابی من و بابا مهرداد رو خوشحال کردند ... مامان جونی هم یه جعبه بزرگ شیرینی برامون زحمت کشیده بودند... وقتی صورت شاد و خوشحال مامان جونی ر...
نویسنده :
مامان ساناز
17:27